سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

برای آیناز عزیزم - اندر باب دانشگاه و اینا
نویسنده :  

 

کنار پنجره بودم و به بازگشت کلاغای سیاه به لونشون نگاه می کردم.     معلق و رها در فضا... در غروبی بارانی...

نمیدونم چرا و چطور به یادش افتادم. به یاد ماههای گذشته... به یاد اشکها، لبخندها و چشمهای شفافش... به یاد معصومیت نگاهش...

به یاد او...

تلفن که زنگ زد، او بود. این بار با لبخندی بر صدایش! با لحنی که خاص خودش بود. خوشحال بود. خوشحال از موفقیت... موفقیت یک ایرانی، یک دوست.حسودیم شد به دل پاکش و معصومیت روح بزرگش.

هیچکس نداند، من که میدانم که به تقدس گل رز ایمان دارد. من که میدانم شفافیت و برق نگاهش از پاکی اشکهای روان اوست...

من که میدانم که او عاشق دوست داشتن است....

من که میدانم...

 

هلو

 


- پنج شنبه 83/9/19 ساعت 6:3 عصر

فهرست
383439 :کل بازدیدها
133 :بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
لوگوی خودم
برای آیناز عزیزم - اندر باب دانشگاه و اینا
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1383
طراح قالب